میدانی؟
میدانی از وقتی دلبستهات شدهام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت میدهد؟
هرچه میکنم
چهار خط برای تو بنویسم
میبینم واژهها
خاک بر سر شدهاند
هرچه میکنم
چهار قدم بیایم
تا به دستهات برسم
زانوهام میخمد.
نه اینکه فکر کنی خستهام،
نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه ...
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزهام میاندازد...
"عباس معروفی"